تا آنجا که به حسین و شهادت او مربوط است، ماجرا همچون آفتاب تابان میدرخشد. او نه شهادت، بلکه سیدالشهدایی شهدای عالم را انتخاب کرده بود و در پاسخ به کسانی که او را در آن واقعه از مرگ میهراسانیدند، فقط یک عبارت کوتاه فرمود:
“…ای مردم! آگاه باشید. همچنانکه گردنبندی زیبا بر گردن زیبارویی میدرخشد، مدال زیبای شهادت بر سینه من به آن زیبایی میدرخشد و اگر آن فرومایه، مرا میان دو امر کشته شدن و یا تسلیم با ذلت قرار داده است، بدانید که دامن من و نیاکانم از ذلت به دور است. خدا و رسولخدا راضی نیست که من ذلیلانه تسلیم شوم. غیرت غیرتمندان و دامن پاکیزهای که در آن پرورش یافتهام نیز، چنین اجازهای را بر من نمیدهد که اطاعت افراد پست را بر قتلگاه کریمان ترجیح دهم…”
اما عمق فاجعه را باید از نگاه دیگری سنجید و جهالت را باید در اردوگاهی دیگر دید که با نگاه از هر زاویهای، بخشی دیگر از پستی و پلشتی آن آشکار میشود.
کار آنانی را نیز باید دید که با سپری شدن کمتر از پنجدهه از رحلت پیامبراکرم(ص)چرا کارشان به جایی رسیده بود که چنین فاجعۀ هولناک بشری به دست آنان اتفاق میافتاد؟ چه شده بود که پیکر حقیقت به دست آنان قطعهقطعه گشت و سر یحیی به زناکاری سپرده شد؟!
بعد از عاشورا قبایلی در کوفه پدید آمدند که بنیمُکَّبر، بنوالسراویل، بنیسنان، بنوالسرج و… نام گرفتند.افتخار آن نامها و شناسنانه ها مشارکتشان در ابعاد مختلف فاجعه بود.
عدهای بر پیکر شهدای کربلا اسب تاخته بودند، بر آن افتخار. نعل اسبهای خود را بر بالای درب خانههایشان آویختند، و “بنوالسرج” لقب گرفتند. برخی پشت سرنیزهداران تکبیر گفته بودند و “بنیمکبر” نام گرفتند. برخی نیزههای حامل رئوس شهدا را حمل کرده بودند و به لقب “بنیسنان” مفتخر گشتند. عدهای لباس شهدا را به غارت برده بودند و “بنیسراویل” لقب گرفتند و….
واقعا بر سر امت پیغمبر چه آمده بود که فاجعهای به این وسعت و به دست آنان، اتفاق میافتاد و بر آن مفتخر هم بودند؟!
این همان پرسشی است که پس از ۱۴قرن ، مداوم تکرار می شود و هنوز پاسخ روشنی از هیچ کدام از فرق اسلامی دریافت نکرده است. همان داغی است که هرسال تازه میشود.
بر سر امت پیامبر و ریشسفیدانی مانند “حجاربنابجر”، “شبثبنربعی”، “قیسابناشعث”، “یزیدابنحارث” و… چه آمده بود که برای حسین نامه نوشتند که به کوفه بیا و ما بیصبرانه در انتظار تو هستیم؛ اما یکباره و با کمال وقاحت، رویاروی حسین و در میمنه و میسرهی سپاه عمربنسعد قرار گرفتند؟!
کسی که اثر مهر و امضایش بر پای دعوتنامه، هنوز نخشکیده بود؛ اکنون کاسهلیس میخواره بود!
بیحیایی آنها زمانی، زمین و آسمان را پر کرد که همین “شبثبنربعی” به شکرانۀ پیروزی بر حسین، در شام مسجد ساخت و لابد در آن نماز هم گزارد. حقیقتا که گاهی رسد آدمی به جایی که دیو و عفریت پیش او شرمنده است…
شرم و حیا غایب بزرگ رفتار آنان در آن لحظات فاجعهساز بود؛ وگرنه پرتاب تیر زهرآلود به گلوی طفل شیرخواره و استقبال از کاروان غمزده اهلبیت پیامبراکرم، با هلهله و شادی و دف و تنبور در بازار کوفه، صرفا با عنصر قساوت عملی نمیشد. عنصر بیشرمی را هم لازم داشت تا واقعه به سرانجام تلخ و فاجعهبارش برسد.
سخن از فقدان شرم در رفتار کوفیان وصف بارز خصوصیات آنها در آن عصر تاریک است که در تحلیل واقعۀ عاشورا، کمتر از آن سخن رفته است و این ویژگی، چنان ذهن و فکر آنها را احاطه کرده و با وجودشان عجین گشته بود که حضرتزینب(س) در خطبه تاریخی خود فرمود:
“…به میوههای بدبو و حنظله میمانید که در مزبله روییده است. کلمه اسلام را در زبان خود لقلقه ساختهاید و مفهوم بیعت را به استهزا گرفتهاید. روح پیغمبر از این اعمال شما رنجیده است…”.
غیر از آن ویژگی بر رفتار عمربنسعد چه میتوان نام نهاد که وقتی حضرت سیدالشهداء فرمود: “…ابن سعد! گندم ری، نصیب تو نخواهد شد. شایسته نیست که تو، این جنایت را رهبری کنی”؛ به حالت استهزا گفت: “اگر گندم ری نرسد، به جو آن قناعت میکنم. تو نگران نباش!”. سخنی به آن شیرینی و پاسخی به این زهرآگینی را روزگار به خود ندیده است…
یادداشت:مالک رضایی