«از آن همه هیاهو و همهمه، کلاغهایِ کاج ماندهاند که چاقتر و پیرتر روی شاخهها جابهجا میشوند و با صدای دریدهشان میگویند: برف، برف! {قار! قار!}». در برگریزان کرونایی که شمیم زندگی از کوچه و خیابانهای شهر رخت بر بسته و به جایش مرگ و نومیدی به رقص درآمده، بیش از هر زمان دیگری میتوانیم در این تصویر شاعرانه عباس معروفی در رمان ماندگار «سمفونی مردگان» غرق شویم.
درست است که پاییز فصل جداییهاست و آنهایی که خیالِ رفتن دارند اغلب این فصل هزار رنگ را برای وداع باشکوه خود انتخاب میکنند اما نباید در این میان کسی هم باشد که حسابِ تابِ دلِ بازماندگان را بکند؟ روزهای کوتاه با آفتاب دلمرده و شبهای بلند با سیاهی بیپایان به این راحتیها قابل هضم نیست، حالا اضافه کنید محنت جدایی را هم!
وقتی کرونا بر سرِ دنیا آوار شد بدبینترین متخصصان از اقامت چند هفتهای و نهایتا چند ماهه این مهمان بدقدم سخن به میان آوردند. با توخالی از کار درآمدن این وعده، نوید پایان عصر کرونا با آمدن فصل گرم را دادند اما اسبِ چموشِ این ویروس، بیاعتنا به محاسبات و برآوردها به پیش تاخت و امروز کووید نوزده در سلول به سلول جامعه طوری جا خوش کرده که گویی اگر فقط یک نفر قرار است بماند، اوست و بس!
کرونا یکی پس از دیگری عزیزانمان را میستاند. زمان و مکانی هم برای یک دلِ سیر گریستن در اختیارمان نمیگذارد تا هر کس به دنبال کنج عزلتی برای فرو بردن سر خود در گریبانش باشد و با غم خود بسوزد و بسوزد… نهایت کاری که میکنیم به آغوش گرفتن مجازی همدیگر با رعایت فاصلهگذاری اجتماعی است! به راستی میتوان با رعایت فاصله اجتماعی همدردی کرد؟ آیا نفسِ جامعه انسانی با «فاصله» بیگانه نیست؟
«اوکتاویو پاز» در اثر معروف خود «دیالکتیک تنهایی» میگوید: «انسان یگانه موجودی است که تنهاست و یگانه موجودی است که در پی دیگری است». اگر قائل به این تعریف باشیم فاصلهگذاری اجتماعی با نفس انسان بودنمان به ستیز برخاسته! دنیا قبل از کرونا هم چندان که باید و شاید قابل تحمل نبود. ما در کنار همدیگر از پسِ زندگی بر میآمدیم. معلوم نیست امروز که کرونا قوز بالای قوز شده و یک تنه همه ساختارها و مفاهیم را در هم ریخته، چگونه قرار است به تنهایی ادامه دهیم و از پسِ این ماموریت خطیر برآییم؟
کرونا اعتماد به نفسمان را هم از ما گرفت؛ به معلم، ورزشکار، پیر و جوانمان رحم نکرد؛ خروج یک مقام مسئول از قرنطینه را با ورود مسئول دیگر به آن مقارن کرد؛ کادر درمان را زیر فشار غیرقابل وصف روحی و جسمی له کرد. این وسط دگردیسی عمیقی در حال رخ دادن است. بعد از مقطعی که شهر بوی الکل گرفت و چهرهها پشت نقاب قائم شد، حالا مردم مستاصل شدهاند و حساسیتشان نسبت به کرونا تحلیل رفته؛ به نظر میرسد جامعه فکر مقابله با کرونا را از سر پرانده است.
وحشت اولیه فروریخته و فاجعه عادی شده؛ امروز دیگر جان انسانها فقط در قالب «اعداد صحیح» روی نمودارهای اکسل معنا مییابد و کسی از ابعاد مصیبت وارده برآوردی ندارد. همگان به هشدارهای بیسر و ته اکتفا میکنند و این که دقیقا قرار است چه بلایی بر سر بیپناهمان بیاید در هالهای از ابهام قرار دارد.
طبیعت کار خود را میکند. همانطور که میلیونها سال پیاپی، بیوقفه و مستمر انجام داده. در ادامه چرخه طبیعت پاییز غمانگیز این بار در میان هشدار «پاییز سخت» مسئولین از راه رسیده و ما را در بر گرفته و به نظر میرسد مادامیکه ادبیات سیاستگذاران در خواهش و التماس یا هشدارهای خشک و خالی خلاصه میشود و شاهد تصمیمات ضد و نقیض در مقاطع مختلف هستیم، حالا حالاها میهمان سمفونی مردگان حواهیم بود.
یادداشت:سید مصطفی جمشیدی