یاد یلداهایی که با پدربزرگ و مادربزرگ دور کرسی جمع می شدیم به خیریاد قصه های ارغوانی مادربزرگ و شام پر از عشق و صفایش به خیر دورهمی هایی که جایش باهیچ چیز پر نشد که نشد…یاد شادی ها و قهقهه های کودکانه و صمیمیت ها به خیر چند سالیست که شبهای یلدایی مان رااین گوشی های رنگارنگ پر کرده است! نمیدانم آیا شاعرانه ها وعاشقانه هایارسال شده برای همدیگر با این گوشی میتواند جای حافظ خوانی، و فال هایمان را بگیرد یانه؟ نمیدانم آنروشنای محض که در دل تاریک ترین و بلندترین شب سال ،دنبالش بودیم و انگار که باید در همین یک شب آن را می جستیم وپیدا میکردیم و به خاطرش تمام نیت و هدف و احساس و دل وجانمان را شش دانگ در طبق اخلاص ِ دعاها وخواستن هایمان می گذاشتیم،با این سرشلوغی ها و بیخیالی ها و گاه افسردگی ها و تنهایی ها چه تناسبی خواهد داشت؟!
آن دورهمی های سبز و صمیمی گذشته !آن نزدیک بودن های گرم !اما نه!فقط برای امسال وشرایط خاص آن که نیست
خیلی وقت است که در خانه هایمان انگار دیگر شب یلدا رنگ و بوی خودش را ندارد. وما همیشه انسانهای فراموش کاری بوده ایم….یلدا اما همان یلداست.شبی که از همان ابتدای رنگ و شکل گرفتنش به طور واضح و بدیهی، نگاهی نمادین و زیباییشناختی را در دل خود دارد. نگاهی که بر اساس آن، گذشتن از طولانیترین شب سال با شبنشینی دوستان و خانوادهها و به شکلی، نادیده گرفتن عمق ظلمات از طریق جشن گرفتن، دوستی و عشق تعریف شده است.
اتحاد انسانی که در دل این شب تاریک و بلند، منجر به طلوع خورشید فردا و ورود زمستان میشود، نگاهی بسیار زیبا را به تصویر میکشد که از دنیای گسترده طبیعت نشأت گرفته است. از گوش دادن به قصههای ناب ایرانی تا حافظخوانی که بعد از قرن هفتم هجری به این مجال اضافه شد، و رنگ گرفت. شبی خاص و دقایقی که ارتباط مستقیمی با طبیعت دارد ارتباطی که یکبار هم شده در طول سال، ما را از بیگانگی با شب دور میکند و مستقیماً با این عنصر مهم در دنیای گسترده جهان اطراف رو به رو میکند.مگر نه اینکه تمام اندیشههای انسانی از طبیعت آغاز میشود و در طبیعت پایان می گیرد!؟در اینکه شب یلدا پیشینه قدیمیتری نسبت به شعر حافظ دارد، شکی نیست اما این هوشمندی مردمان ما بوده است که شعر را به این شب زیبا و نمادین افزودهاند.تا از حافظ و تمامی زیبایی های حس و درک معنوی وعرفانی این جهان هستی سرشار شویم.
در زمانهای دور، مردم شب یلدا را تا سپیده دم در دامنه کوه به انتظار تولد خورشید مینشستند و یا دعا میخواندند و از خداوند پیروزی خورشید و شکست اهریمن را میخواستند. که همین دعاخوانی رسیده به شعرخوانی و بعدها که به تفال وحافظجاری شد…و حالا از آن تاریخ و از این نوشته ها و دیده ها وخوانده ها چه داریم؟به راستی وقتی بخواهیم برگردیم و ورق بزنیم چه اندازه با سطرهای رو در رویمان، غریبه خواهیم بود؟چه برای مان مانده؟کاش بشود در ذهن کودکانمان هم آنچنان که ما از خاطرات ِشیرین آن نسل و آن روزهای آبی به یاد داریم و هر وقت دلمان بخواهد و بگیرد؛یادی می کنیم خاطراتی ماندگار از با هم بودن را بجا بگذاریم، تا یلداها همچنان برایمان شب هایی به یادماندنی و خاطره انگیز باشدتا شب یلدا دعای مستجاب دل های صادق باشد…..
یادداشت:شبنم فرضی زاده